آنچه در بخش قبل گذشت:
در بخش قبل دیدیم که دیگه جنگ بین قلمرو خاک و ملت آتش دوباره بالا گرفت به طوری که پادشاه خاک طرز تفکر قدیمی داشت و پادشاه آتش زوکو طرز فکر نو.
از اونجایی هم که آواتار عتیقهای هست برای خودش فکرش با قلمرو خاک تا اندازهای یکی بود ولی پادشاه خاک جنگ و خون ریزی میخواست اما آنگ نه.
خلاصه کار به جایی رسید که آواتار روکو حقیقت رو در مورد زوکو به آنگ گفت و گفت که زوکو نتیجهی منه و چون داره جنگ طلبی میکنه و مخالف جدایی چهار ملته تو (یعنی آنگ) باید به قولی که بهش
دادی عمل کنی و اون رو بکشی که همین باعث شد آنگ کم کم نظرش عوض بشه(با خودش گفت چه آدمی میخواد که خانوادهی خودش رو بکشه پس حتماً جدایی چهار ملت هم اشتباهه).
به نظر اگه روکو این رو بهش نمیگفت شاید واقعاً آنگ زوکو رو میکشت.اما به هر جهت این اتفاق نیافتاد و آنگ با جدا کردن یو دائو از زمین پایههای شهرداری نویی رو بنا کرد و تصمیم گرفت دیگه با گذشتههای خودش مشورت نکنه.
زوکو که با توجه به اینکه نظرش در مورد دنیایی جدید درست بود باید حس میکرد حالش بهتر شده اینطور نشد و رفت سراغ خواهرش در تیمارستان و قول بخش سوم تموم شد تا جست و جو برای پیدا کردن مادر زوکو آغاز بشه.
آنچه در این بخش خواهیم دید:
در این سه بخش خبری از تاف نیست پس دل خودتون رو خوش نکنید
به جای تاف آزولا میاد و سفر برای پیدا کردن مادر زوکو آغاز میشه و همه بالاخره به آرزوی خودشون میرسن که چه بلایی سر مادر زوکو اومد.